از آشنا شدن با آدم ها خسته شده ام. از معرفی خودم، از توضیح دادن خودم خسته شده ام. قبلن ها این طور نبود. دور هم جمع می شدیم، معاشرت می کردیم، می خندیدیم، ریز ریز کشف می کردیم همدیگر را. شاید حالا که زمانی و مکانی دور شده ام انقدر دلپذیر می بینم رابطه های آن وقت ها را. ولی هر چه بود هی مجبور نبودیم خودمان را توضیح دهیم، هی مجبور نبودیم از آدم ها سوال کنیم. ریتم آشنا شدن ها و دوست شدن ها کندتر بود، زمان می برد، اما جور خوبی پیش می رفت. ریتم بریدن ها و کندن ها هم کندتر بود. از کسی اگر خوشمان نمی آمد کاتش نمی کردیم فوری. فرصت می دادیم، به او، به خودمان، به جمع.
من دلم روابط آهسته می خواهد. آهسته، ملایم، سبک. دلم نمی خواهد همان اول که کسی را می بینم تخلیه ی اطلاعاتیم کند و همانجا یا یک “از دیدنت خوشحال شدم” از روی اجبار بگوید و برود پی کارش، یا همان شب با هم بخوابیم و فردا صبح “از دیدنت خوشحال شدم” اش را بگوید. من چیز جذابی ندارم که چشم آدم ها را در نگاه اول بگیرد. نه ساز می زنم، نه ورزشکارم، نه سفرهای هیجان انگیز رفته ام، نه شغل عجیبی دارم، نه بلدم بحث کنم، نه حتا بلدم کمی بامزه حرف بزنم. جذابیت ظاهری ای هم اگر باشد به قدر یک شب بیشتر کفاف نمی دهد. من برای نزدیک شدن به آدم ها زمان احتیاج دارم و آدم های صبوری که بگذارند ذره ذره یخم آب شود.
من دلم یک جمع کوچک می خواهد که کنار هم بخوریم و بنوشیم و از روزمره های مان بگوییم. شوخی کنیم و سر به سر هم بگذاریم و بخندیم. (دلم بدجور خندیدن می خواهد). بازی کنیم. همین بازی های مسخره، ورق، چشمک، مافیا، بطری بازی. نه مثل بُرد گیم های الان که باید شش دانگ حواست پی استراتژی چیدن و برنده شدن باشد. از این بازی ساده ها که برد و باختش جدی نیست، محض تفریح است، محض خنده است، محض معاشرت است. دلم معاشرت می خواهد، نه آشنا شدن. قبلن ها که آدم ها می گفتند “دوست جدید پیدا کردن سخت است” نمی فهمیدم. حالا می فهمم! حتا حرف روباه شازده کوچولو را هم الان تازه می فهمم که آدم ها وقت ندارند دوست پیدا کنند. قدیم تر ها آدم ها بیشتر وقت داشتند انگار، بیشتر حوصله داشتند. و من همچنان یک اولدفشن ارتباطی باقی مانده ام. من آدم بار و پاب و کلاب نیستم، آدم دورهمی ام. همین است که جدیدن هی نقب می زنم به گذشته. سراغ دوست های قدیمم را می گیرم، دیدن تک و توک دوست های ایرانیم می روم، حتا با خانواده ام بیشتر تماس می گیرم. من دلم گرمای جمع می خواهد برای زمستان طولانی پیش رویم.
سوماپا
Sep 24, 2012 @ 18:44:33
من دلم معاشرت فارسی می خواد.. که هی فک نکنم به هرچی می خوام بگم
روشن
Sep 24, 2012 @ 18:52:22
سلام. من خواننده ی وبلاگ شما هستم، این که کامنت نمیگذارم به این خاطره که در گوگل ریدر می خونم و تنبلی به دنبالش میاد برای باز کردم صفحه و کامنت گذاشتن.
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنی
ترنج
Sep 24, 2012 @ 22:21:00
خیلی قوی بود این پست. خیلی !
مومو
Sep 25, 2012 @ 09:19:42
مگر ما چند بار زندگی می کنیم که این همه می میریم؟
یا یه چیزی تو همین مایه ها.
http://www.brief-encounter.blogspot.ca/
Sep 25, 2012 @ 19:17:45
آدرس میلتان را نیافتم
Alex
Sep 25, 2012 @ 19:21:45
راست می گی… خودم هم نیافتم!
Beholder
Sep 30, 2012 @ 01:37:13
Lifeasinmkstories[ات]gmail.کام
اینجوری میلباکست تبدیل به اسپم باکس نمیشه …
( چون بات ها نمیتونن مستقیم آدرس ایمیلتو از کامنت استخراج کنند )
koooootah
Sep 26, 2012 @ 09:46:26
حق داری
ساحل
Sep 29, 2012 @ 08:21:28
سلام.پستت عالی بود. بعضی وقتا آدما دنبال آدمای جذاب نیستند. آدمای سطحی و روابط سطحی می خوان به خاطر همین نمی مونن. در جذابیت خودت شک نکن چون فقط یه آدم جذاب می تونه چنین پستی بنویسهر
میثم
Dec 27, 2013 @ 23:07:47
آره خصوصا تو زمستون درست زمانی که تنهایی قدرش رو می فهمی ، ذوستی های بدون نیت بدون چشم داشت، دوستی های اجتماعی